هانا خانم غذا خور می شود
امروز بنده باخوردن اولین غذای رسمی به جمع آدم بزرگها پیوستم ..........چون دیگه داشتم آبروی مامانیم رو می بردم .....من حتی دوستم همراز رو ا.....ز گشنگی داشتم می خوردم به همین خاطر وقتی مامانیم برای من فرنی درست کرد ......من هم مشغول خوردن عروسکم بودم. بعدش من رو گذشتن رو صندلی غذام .......... ولی من عادت نداشتم و برای اینکه خاطره خوبی از اولین غذا خوردنم باشه تغییر مکان دادم ......من بسیار بسیار فرنی دوست داشتم....... به حدی که همه کاسمو تا ته خوردم ......... مامانیم می ترسید اولین بار به من زیاد بده ولی وقتی دیگه بهم نمی داد ...........ما داد می زدم ...........یعنی فرنی فرنیییییییییییییییییییی در آخر هم قاشقم...
نویسنده :
هانا خانم
20:24